این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.
دکتر مرال دهقانی – ونکوور
سهشنبهها با همهٔ روزهای هفته فرق دارد. منتظرم تا عصر شود. از دلتا، از ریچموند، از لنگلی، از هرجا که هستم خودم را میرسانم به ونکوور شمالی، خیابان پِمبِرتون۱. دفترچهای از بخش نوشتافزارِ فروشگاهِ ایندیگو۲ خریدهام که جلدش شبهِ طلاکوب است و طرح بتهجقهای دارد. کاغذهایش هم بهظرافت، با نخ سفید به هم دوخته شدهاند. در تمام سالهای تحصیل و تدریس، دفترچهای به این قشنگی نداشتهام. درس امروز را شروع میکند. با آرامش میگوید: «درپیرامونِ… » و من در دفترچهٔ زرنشانم مینویسم. فقط صدای گرمش را میشنوم که چه باحوصله پس از ادای هر کلمه مکث میکند تا ما بنویسیم و جا نمانیم. پرسشهای ما را دقیق، کامل، با چاشنی طنز پاسخ میدهد. نمیفهمم یک ساعت و دو ساعت و سه ساعت و چهار ساعت چگونه سپری میشود. بعد از نیمهشب به خانه برمیگردم، سرخوش، سرشار، سرمست.
مهمان ویژه داریم. مهمان از راه دور آمده است. آداب میزبانی را تمام و کمال به جا میآورد. کتابش را برای هدیه به مهمان آورده است. «جهان زندگان۳» دستبهدست میچرخد. هر کدام از ما چند جمله مینویسیم و امضا میکنیم. دستخط ما میرود داخل کتابِ او. امتداد مییابیم.
بیماریِ همهگیر دنیا را پر کرده است. خطبهخطِ «طاعون۴»، روزی هزار بار برایم تداعی میشود. من و همکارانم از خانه کار میکنیم. دورکاری میکنیم. مدیران وزارت بهداشت استان، آمار قربانیان و پروتکلهای جدید را هر روز اعلام میکنند. رسانهها هم کوتاهی نمیکنند. خیلیها گرفتارش شدهاند. کاری از دستم برنمیآید. کاری از دست هیچکس برنمیآید. ساعت شش و ربع کار را تعطیل میکنم. رایانه را خاموش نمیکنم. یک ربع زمان دارم. چای دم میکنم. لینک کلاس مجازی را دنبال میکنم. کلمهٔ رمز را مینویسم: «نگارش» و لحظهای بعد صدای خندهٔ شیرینش خانهام را پر میکند. تصویرش روی صفحه نقش میبندد. سلام میکند، خوشامد میگوید و احوالم را میپرسد. آمار تلفاتِ همهگیری، و خبرهای مهیب را از یاد میبرم. وارد دنیای داستانها میشوم. از قصهها و افسانهها میگوییم، میخوانیم، بحث میکنیم، قهر و آشتی میکنیم، و به ریش دنیا میخندیم. میگوید پزشکان همین روزها دارویش را خواهند ساخت و خبرش را «از ما بهتران۵» به او دادهاند. باز میخندیم. همه با هم. سهشنبهها با همهٔ روزهای هفته فرق دارد.
سر راه از قنادی ایتالیایی «کوهپایه» شیرینی میخرم. وسط بزرگراه تصادف شده است. دیر میرسم. پشت در میایستم. دزدکی نگاه میکنم. کلاس شروع شده است. او دارد «در پیرامون» را میگوید و بچهها مینویسند. همه دور میز بزرگ سفیدرنگ نشستهاند. جلوی همه یک لیوان چای است. منتظرم داستان اول تمام شود و بعد وارد شوم. برمیگردد. صدایم میزند. نگاهم میکند. میگوید: «چرا دم در ایستادی؟ بیا تو، بیا تو که امروز با تو خیلی کار داریم.» از همان لحظه حل میشوم در جریان سیالی که دارد از آن میگوید. یادم میرود که دیر رسیدهام. سهشنبهها با همهٔ روزهای هفته فرق دارد.
زنگ تفریح است. نزدیکِ اردیبهشت است و از زمین و آسمان شکوفه میبارد. توی حیاط منزل آقای کردستانی ایستادهایم. میگوید: «سهشنبهها با همه روزهای هفته فرق دارد.» میگوید که لحظهشماری میکند برای ساعت ۶:۳۰ که بیاید کارگاه. که من و ما منتظرش هستیم. که بهترین لباسش را بپوشد، کراواتش را بزند. میگویم: «من هم، ما هم».
یکی از بچهها به من سیگاری تعارف میکند. سیگاری نیستم. نمیگویم. قبول میکنم. روشنش میکنم. پک اول را میزنم و تا تهش میروم. تا تهش میگوییم و میخندیم. زنگ تفریح تمام میشود. یکییکی برمیگردیم داخل کلاس. میگوید: «تو صبر کن. داستانی را که ترجمه کردهای، چه کردی؟ چاپش نمیکنی؟» میخندم. جدی نمیگیرم. میگوید: «چه کنم که جدی بگیری؟» میگویم: «چه کنم که فکرم را نخوانید.» هر دو میخندیم.
سهشنبهها با همهٔ روزهای هفته فرق دارد. سهشنبهها، «تنهایی» به شهر حمله میکند. سهشنبهها صدای او را، آرامش او را، و صبوریاش را کم دارد. سهشنبهها از خندههای او خالیست.
سهشنبهها در پیرامون چه بنویسیم؟
ونکوور، مهر ۱۴۰۲
۱Pemberton Avenue
۲Indigo بزرگترین و مهمترین فروشگاه زنجیرهای کتاب و محصولات فرهنگی کانادا
۳کتاب «جهان زندگان» نوشتهٔ محمد محمدعلی
۴کتاب «طاعون» نوشتهٔ آلبر کامو
۵کتاب «از ما بهتران» نوشتهٔ محمد محمدعلی